ابن ابى العوجاء گفت: اين سلطان فرمانده غايب است و تو حواله به غايب مىدهى.
امام عليه السلام فرمود: غايب آن جسم است كه وقتى منتقل از مكانى به مكان ديگر شد، از مكان اول غايب است و در مكان دوم حاضر است ولى خدا كه جسم نيست كه انتقال برايش تصور شود، پس غايب نيست وحضور دارد، ولى ما حضور نداريم مگر بواسطه پرچم.
ابن ابى العوجاء سرافكنده برگشت، با ياران و همراهان مىگفت: من از شما خواسته بودم كه مرا به روى سجادهاى بنشانيد، شما مرا بر زير پاره اخگرى، آتش مجمرى افكنديد، آنان گفتند:
تو در مجلس امام صادق بس حقير بودى!!
آرى، آن جناب غايب نيست، غايب ما هستيم كه با اطاعت از دستورهاى او و پوشيدن لباس تقوا لايق حضور مىشويم، تا جايىكه به مقام فنا رسيده جز او چيزى را نبينيم.
حرمت اين خانه را با فراهم آوردن خشوع و خضوع نگهداريد و چون خواستيد به آن مقام برويد با خلوص نيت و پاكى همه جانبه حركت كنيد كه بينايان راه با همه عظمتى كه داشتند خود را در آنجا بسيار كوچك مىكردند و بسيار حقير مىديدند.
آرى، بزرگان دين خود را در اين راه نديده مىگرفتند و با كوچك كردن خود در تعظيم و بزرگداشت آن هر چه بيشتر مىافزودند، تاجوران محيط دين با تواضع و خاكسارى پى در پى خود را به اين درگاه حق مىرساندند، حتى در اردوى امن جهان خود را مصغر و جزء مىكردند، با آن كه بزرگ بودند و مكبر و كل.
از اولياى اسلام، تواضع و خاكسارى را بنگريد تا چه حد و چه اندازه در اين راه خويشتن را ناچيز مىشمردند. ائمه مسلمانان عليهم السلام آنقدر در جنب اين خانه وارد شده و خود را ناديده مىگرفتند كه تشخص خود را هيچگاه مانع از تكرار خاكسارى بر در اين خانه قرار نمىدادند.
حج امام مجتبى عليه السلام
حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در سفرهاى حج خود كه بيست و پنج مرتبه بود، خاكسارانه پياده راه مىپيمود و اين پيادهروى نه به خاطر نداشتن مركب سوارى بوده و نه از دريغ و مضايقه از بذل مال در راه آن، بلكه دستور مىدادند مركبهاى سوارى را پيشاپيش يدك مىكشيدهاند و خود براى تواضع پياده مىرفتند. تعداد مركبها آنقدر زياد بود كه موكب خيل باعظمت مىنمود و آن قدر در شخص خواجه تواضع بود كه خاكسارانه مىنمود.
به احترام حضرت امام حسن عليه السلام برادر عظيم القدرش امام حسين عليه السلام هم پياده مىشد، حسنين عليهما السلام براى تواضع و درك ثواب پياده راه مىرفتند ولى مركبهاى آنان كه يدك كشيده مىشد پيشاپيش مىرفت. همين كه خلايق مىديدند كه حسنين عليهما السلام از عقب موكب قدم مىزدند، آن ها هم پياده مىشدند.
آرى، هر كس معرفتش به صاحب اين بيت بيشتر باشد، تواضع و انكسارش، و خشوع و خاكساريش نسبت به صاحب بيت بيشتر و عشق و علاقهاش به محبوب عالم وافرتر و كاملتر است.
اينگونه انسان است كه از او جز او نمىخواهد و از وى جز وى نمىطلبد و همين انسان است كه با رسيدن به بيت از بيت چشم پوشيده و محو جمال صاحب بيت مىشود و با زبان حال و اشكريزان به محضر محبوب و معشوق خود عرضه مىدارد:
با جناب تو مرا قربت جانى باشد
ور دل آنجا برسد بيم گرانى باشد
قُرب روحانى اگر هست ميان دل و دوست
چه تفاوت كند ار بُعد مكانى باشد
آن نه حسنى كه تغير كند از دور زمان
وين نه عشقى كه در ايام جوانى باشد
چون تو در كون و مكان هم نفسى نتوان يافت
كه دمى محرم اسرار نهانى باشد
گر دلم پى به سر گنج رضاى تو برد
مايه سلطنت هر دو جهانى باشد
خاطر نازكت ار شد متغير زعماد
گنه از جانب اين بنده جانى باشد
حج امام صادق عليه السلام
امام جعفر صادق عليه السلام در سفرى از سفرهاى حج خود افتخار هم سفرى خود را به مالك بن انس داد.
وقتى به ميقات رسيدند، مالك مىگويد:
هنگام احرام كه راحله شتر امام عليه السلام به صحرا برسيد هرچه مىخواست لبيك را به صداى بلند بگويد، صدا در گلوى او گلوگير و متقطع مىشد و نزديك بود از راحله بيفتد.
من گفتم: اى پسر رسول خدا! لبيك بگو، چارهاى نيست از اين كه بگويى، فرمود:
اى پسر ابو عامر! چسان جسارت و جرأت كنم كه بگويم: «لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ». ترس و هراس و وحشت از آن دارم كه خداى عزت و جلال به من بگويد: «لالَبَّيْكَ» «2».
امام عليه السلام است كه با معرفت كامل در ميقات حريم الهى حاضر مىگردد. البته مشاعر آن انسان الهى مستغرق معنويات وحى آسمانى مىشود و تمام اسرار حرم را در ميقاتگاه درمىيابد و حد و حدود خود را با حد و حدود اين بارگاه تطابق مىدهد، او از حد و حدود اين سرحد واقف است و از همه جهات به حد و حدود خويشتن هم مو به مو آگاه است، البته وقتى با حد و حدود حريم كبريايى خود را مقابل مىبيند، لكنت در زبان مىآيد و وقفه به او رخ مىدهد و مالك خود نيست.
ديدهايد كه در مقابل كوه، انسان چقدر خود را كوچك مىبيند، عظمت كبريايى را كوه كوه از همه جانب فرض كنيد كه انسان از همه طرف كوچك مىشود.
در مقابل آن عظمت بىنهايت در بىنهايت، اين موجود كوچك چه كند و چگونه بايستد و چه بگويد؟
امام صادق عليه السلام در سفر حج ديگر، افتخار هم كجاوگى خود را به ابان بن تغلب داده بودند. وى بزرگ اصحاب امام باقر عليه السلام بود و سى هزار حديث از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است. وقتى ابان به مدينه وارد مىشده، يك ستون از مسجد الرسول صلى الله عليه و آله را به او اختصاص مىدادهاند كه جلوس كرده، تدريس كند، امام عليه السلام به او فرموده بود: اى ابان! در مسجد مدينه جلوس كن و فتوى بده كه من دوست دارم مثل تو در شيعيان من باشد «3»- ابان در مورد حج امام مىگويد:
وقتى امام صادق عليه السلام به سرحد حرم رسيد، ميلههاى اعلام حرم پيدا شد، دستور فرمود:
شتر را نگه داشتند و پياده شد، ابان هم پياده شد، ابان مىگويد: امام براى ورود به حرم غسل كرد، من هم غسل كردم، بعد امام دعاى ورود به حرم را خواند و گريست، سپس براى ورود به حرم پاها را برهنه كرد و با پاى برهنه در حال تواضع قدم در حرم نهاد و قدم برداشت و فرمود:
اى ابان! هر كس اين عمل را بجا آورد، براى خدا، اينطور كه من بجا آوردم و تو ديدى، خداى سبحان صد هزار سيئه از او محو مىكند و صد هزار حسنه براى او مىنويسد و صد هزار درجه براى او ترفيع دهد و صد هزار حاجت او را برآورد «4».
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.